علي كياعلي كيا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

دفترچه خاطرات علی کیا کوچولو

من متولد ۲۵خرداد ۹۱ ام

بدون عنوان

پنج شنبه هفته پيش همراه مهمونا رفتيم باغ شبم مونديم شما كه علاقه خاصي به ماشين داري اونجام دست از سر ماشين بر نميداشتي ...
22 شهريور 1393

بچه ها و مهمونا

هفته پيش خانواده خاله منيره و خاله آرزو يه هفته اي مهمونمون بودن روز اول خاله و دختر خاله ها و نوه ها اومدن واسه ديدنشون كلي بچه تو خونه بود شمام حسابي خوش به حالت بود ...
21 شهريور 1393

ماشين بازي

تازگيا هر چيز گردي كه دم دستت مياد فرمونش ميكني وشروع ميكني به رانندگي با خودت ميگي چراغ قرمز شد وايميستي بعد چند ثانيه ميگي سبز شد حركت عاشق ماشين سواري هستي ولي نميدونم چرا از ماشين شارژياي تو پارك خوشت نمياد ماشيناي واقعي رو دوست داري ...
21 شهريور 1393

باغ

جمعه باغ دختر عمه بابا دعوت بوديم خيلي باغ با صفايي بود اولش كه رسيديم يكم از خودمون پذيرايي كرديم رفتيم هلو كنديم از درخت انقد شيرين و آب دار بود شمام حسابي خوشت اومده بود بعدش كه آب باز كردن شما رفتي سراغ آب دستات يخ زده بود مگه ميتونستيم تو رو از آب جدا كنيم خلاصه آب بستن شما مجبور شدي كنار بري انقد بازي كردي بهت خوش گذشت كه نگو تو ادامه مطلب چندتا عكس از طبيعت اطراف باغ ميذارم خيلي قشنگ بود     ...
10 شهريور 1393

پارك ساحلي

پنچشنبه هفته پيش به اصرار عمو جمشيد شمارو برديم پارك ماشين سواري از آن جايي كه شما عشق ماشيني فكر ميكرديم سوار ماشينا بشي و نتونيم پياده ات كنيم ولي اينجوري نشد و هر كاري كرديم سوار ماشينا نشدي و فقط نگاه كردي آخر سرم گفتي بريم ديگه ...
10 شهريور 1393

باز باران

باز باران با ترانه با گوهرهاي فراوان مي خورد بر بام خانه يادم آرد روز باران گردش يك روز دیرین خوب و شیرین توي جنگل هاي گيلان كودكي ده ساله بودم شاد و خرم نرمو نازك چست و چابك با دو پاي كودكانه مي دويدم همچو آهو مي پريدم ازلب جوي دور ميگشتم ز خانه مي شنيدم از پرنده از لب باد وزنده   داستان هاي نهاني رازهاي زندگاني بس گوارا بود باران وه چه زيبا بود باران مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني رازهاي جاوداني, پندهاي آسماني بشنو از من كودك من پيش چشم مرد فردا زندگاني خواه تيره خواه روشن هست زيبا, هست زيبا, هست زيبا   ...
29 مرداد 1393