دفترچه خاطرات علی کیا کوچولو

ديروز رفته بوديم جشن تولد آي هان نوه عمه مامان تازه بدنيا اومده بهار و حامد وبنيامينم اونجا بودن شما و حامد دست همو گرفته بودين ميرقصيدين يه دستمالم گرفته بودي دستت جلمان ميرفتي قربونت برم من   ...

سگ_ dog پرتقال_Orange گربه_ cat فیل _ elephant سلام _ hello

...

روز مبعث 6خرداد همراه خانواده بنيامين دل به طبيعت زديم ناهار كنار رودخونه خورديم چه حالي داد شما و بنيامينم حسابي آب تني كردين بعد ناهار بابا و عمو امين رفتن كوهنوردي بعد برگشتن از كوه يه چايي خورديم و رفتيم تا بساطمون جاي ديگه پهن كنيم اونجام قشنگ بود كلي گل بابونه داشت و شماهم تو گلا بازي ميكردي خلاصه خيلي خوش گذشت جاي همگي خالي ...

...

اين عكس مامان به صورت كاملاتصادفي از شما و بابايي گرفته خودمونيما عكس جالبي شده ...

پنج شنبه يك خرداد همراه بنيامين اينا رفتيم دامن طبيعت شما هم به بنيامين ميگفتي بيايين   ...

اينجا داشتي مثل كربه ها كيك ميخوردي و ميگفتي گربه بخور ...

ديروز عصر يسر با همرفتيم پارك تا شما يكم بازي كني موقع برگشتن انقد غان غان كردي كه بابا شما رو گذاشت پشت فرمون خودشم دم در وايساد شما هم سوييچ و چرخوندي و ماشين روشن كردي بعدشروع كردي به چرخوندن فرمون ماهم زديم زير خنده البته گفته باشما كارت بيشتر خطرناك بود تا خنده دار چون اولين بارت بود خيلي هيجان داشتي ما خنديديم   ...

...