تو اين چند روز حسابي بهمون خوش گذشت آخه عمه پروانه و صفا جون با استفاده از اصل غافلگيري وكاملإ سر زده از تهران اومدن خونه بابارضا اينا ما هم تولد طوبارو دو روز زودتر گرفتيم كه عمه اينا هم باشن امروز كه عمه اينا راهي تهران شدن بالافاصله خاله منيره اينا با استفاده از همون اصل از كرج اومدن خونه بابارضا اينا چه برو بيايي شده اين روزا شما هم كه حسابي خوش به حالت اميدوارم هميشه لبت خندون ودلت شاد باشه پسر عسلم ...
من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست بر درش برگ گلی میکوبم روی آن با قلم سبز بهار مینویسم خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست ...
ديروز جشن تولد اميرعلي پسر دوست خاله اسما بود مامان و علي كيا هم دعوت بودن به شما كه حسابي خوش گذشت رقصيدي از پله ها بالا پايين رفتي كليم چيز ميز خوردي راستي يادم رفت بنويسم همش با دست ميزدي رو سراميكا و ميگفتي مامان لوزي آخه سراميكا شكل لوزي بودن قربونت برم كه انقد دقيق و باهوشي ماشاا... به گل پسرمون ...
پسر گلم يه چند وقتي ياد گرفتي نارنگي رو چطور پوست بكني انقدم با سليقه اين كارو ميكني پوست نارنگي رو زمين نميريزي اصلأ بعد تموم شدنم ميدي بابا يا مامان خودت نميخوري ...
ديروز با بابارضا اينا و خانواده عمو بهنام(دوست بابا رضا) رفتيم طبيعت گردي هوا سرد بود اتيش روشن كرديمو دورش جمع شديم شما هم كه حسابي ذوق كرده بودي و همش اينور اونور ميرفتي و كسي جلو دارت نبود ...