وقتي مامان خياط ميشه
كوچولويم كوچولو صورتم مثل هلو قد و بالام كوتاه چشم و ابروم سياه مامان خوبي دارم خيلي دوسش ميدارم ميشينه توي خونه ميدوزه دونه دونه ميپوشم خوشگل ميشم مثل يه دست گل ميشم ...
نویسنده :
مامان و بابا
21:09
كمك به مامان
يكي از كارهاي جديد قند عسلم
تازه ياد گرفتي خط كش ميگيري دستت و شكلاشو ميكشي بعد اسماشو ميگي ...
نویسنده :
مامان و بابا
21:06
خونه خاله رقي
امير حسين و سوين نوه هاي خاله مامان هستن امروز كه مهمونشون بوديم حسابي باهاشون بازي كردي ...
نویسنده :
مامان و بابا
21:01
نورافشاني
ديشب مامان و بابا و عمه تصميم گرفتيم شمارو ببريم واسه تماشاي نورافشاني اولش يكم ترسيدي بعدش خوشت اومد بعد نورافشانيم رفتيم كباب اسكرا خورديم حسابيم چسبيد ...
نویسنده :
مامان و بابا
20:23
تولد عمه جون
ده بهمن تولد عمه جون بود مامان تصميم گرفت عمه رو غافلگير كنه واسه خاطر همين بدون اينكه عمه بويي ببره كيك و ژله و آش دوغ درست كرد و يه چند نفر از فاميل هم دعوت كرد به صرف عصرونه بعد از كمي كپ و گفت آهنگ تولد گذاشتيم و كيك آورديم عمه حسابي غافلگير شده بود و زبونش بند اومده بود كليم دلخور شد كه چرا به زحمت افتاديم شما هم كه نذاشتي يه عكس درست حسابي ازت بگيريم شيطون ...
نویسنده :
مامان و بابا
0:35
پسر پيانيست بابايي و ماماني
عروسك بچگياي عمه
ديشب شام خونه مامان ريزه(مامان بابايي) مهمون بوديم بعد شام عمه عروسك بچگياشو آورد داد دست شما‚ شما هم كلي ذوق كردي اين عروسك مال حدودأ 35 سال پيش آفرين به عمه جون كه انقد با سليقه است ...
نویسنده :
مامان و بابا
18:33
ماشين سواري به سبك جديد
قربونت برم كه روز به روز شيطنتات زياد ميشه ...
نویسنده :
مامان و بابا
14:25