آزادگي برنده شد
دوباره میسازمت وطن! اگر چه با خشت جان خویش ستون به سقف تو می زنم، اگر چه با استخوان خویش دوباره می بویم از تو گُل، به میل نسل جوان تو دوباره می شویم از تو خون، به سیل اشک روان خویش دوباره ، یک روز آشنا، سیاهی از خانه میرود به شعر خود رنگ می زنم، ز آبی آسمان خویش اگر چه صد ساله مرده ام، به گور خود خواهم ایستاد که بردَرَم قلب اهرمن، ز نعره ی آنچنان خویش هزاران تبريك هزاران شادباش پيروزي ملت ايران مبارك ...
نویسنده :
مامان و بابا
21:00
بدون عنوان
پارسال درست همين موقع بود كه مامان بي صبرانه منتظر نوبت عملش بود تا تو بدنيا بياي و صورت ماهتو ببينه آخه مامان تا لحظه تولد همش ميگفت علي كيا كپي باباش ميشه ولي كاملا برعكس شد بابا كلي استرس داشت كه همه چي درست پيش بره و نكنه چيزي درست انجام نشه نه كه خودش يه پا دكتره حواسش به همه چي بود مدام به دكتر زنگ ميزد و ميپرسيد كي نوبت عمل خانمم ميشه مامان بزرگ و عمه و خاله و... همه منتظر بودن بالاخره ساعت يك و بيست دقيقه بود كه منو بردن اتاق عمل دم دماي اذان ظهر بود اصلا استرس نداشتم فقط ميخواستم هر چه زودتر بدنيا بياي عمل خيلي خوب بود چند دقيقه بيشتر طول نكشيد كه صداي گريه تو رو شنيدم چه حس خوبي داشتم با شنيدن صدات از خو...
نویسنده :
مامان و بابا
13:30