پسرنازم اين ماشينت موزيكال وچراغاش روشن مشه و حركت مينه تو خيلي دوسش داري ولي نميدونم چرا كله شو ميكني بعدشم سعي ميكني كله شو بذاري سر جاش اين چه كاري آخه مامان جان؟ ...
ديشب به اتفاق خاله و دايي رفتيم شهر بازي اول سوار چرخ و فلك شديم مات و مبهوت داشتي اطراف نگاه ميكردي بعدشم سوار اسمش يادم رفته شدي البته باباييم كنارت بود درك درستي ازش نداشتي يكم برات زود آخرش خسته شدي و خودت انداختي بغل بابا شب خوبي بود خوش گذشت جاي زن دايي و عمو ... خالي بود ...
روز عيد فطر بعد برگشتن از صحرا يسر رفتيم پارك اين پشمكم گرفته بودي دستت ول كنم نبودي نمي خورديش فقط دوست داشتي باهاش بازي كني سوار سرسره ام كه شدي همش حواست به صداي موتور برق پشمكيه بود نميدونم چرا انقد از ماشين و موتور و ازين جور چيزا خوشت مياد دوست دارم پسرم ...