تاسوعا و عاشورا
تاسوعا و عاشورا همراه ماماني و خاله طوبا و خاله اسما وعمه آرزو
رفتيم مراسم عزاداري يك پدري از من در آوردي كه نگو با كلي مصيبت
نگه ات داشتيم خونه كه بوديم ميگفتي بريم مسجد ولي مسجد كه ميرفتيم
تا صدا بلند ميشد بهونه ميگرفتي كه بريم خونه منم هر جور شده نگه ات
داشتم تا عادت كني به صداي بلند و مراسم عزاداري يه دوست واسه خودت
پيدا كردي و يكم با اون مشغول شدي تا مراسم تموم شد من كه هيچي از
مراسم دست گيرم نشد شيطون بلا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی