بهای راستی !
حضرت شمس می فرماید :
تو را یک سخن بگویم: این مردمان به نفاق خوشدل می شوند ، و به راستی غمگین می شوند .او را گفتم تو مرد بزرگی هستی و در عصر یگانه ای؛ خوشدل شد و دست من گرفت و گفت مشتاق بودم و مقصر بودم .
و پارسال با او راستی گفتم؛ خصم من شد و دشمن شد عجب نیست این!؟ با مردمان به نفاق می باید زیست ،تا در میان ایشان به خوشی باشی.
همین که راستی اغاز کردی ،به کوه و بیابان برون می باید رفت که میان خلق راه نیست
علی کیای عزیزم ؛
كنار دريا، با آب همزبان بودم .
ميان توده رنگين گوش ماهي ها،
ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم !
به موج هاي رها شادباش مي گفتم !
به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،
به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب،
كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم .
نهيب زد دريا،
كه : - « مرد !
اين همه در پيچ تاب آب مگرد !
چنين درين خس و خاشاك هرزه پوي، مپوي !
مرا در آينه آسمان تماشا كن !
دري به روي خود از سوي آسمان واكن !
دهان باز زمين در پي تو مي گردد !
از آنچه بر تو نوشته ست، ديده دريا كن !
زمين به خون تو تشنه ست ، آسماني باش !
بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن