شهربازي
ديشب به اتفاق خاله و دايي رفتيم شهر بازي اول سوار چرخ و فلك
شديم مات و مبهوت داشتي اطراف نگاه ميكردي بعدشم سوار اسمش
يادم رفتهشدي البته باباييم كنارت بود درك درستي ازش نداشتي يكم
برات زود آخرش خسته شدي و خودت انداختي بغل بابا
شب خوبي بود خوش گذشت جاي زن دايي و عمو ... خالي بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی