علي كياعلي كيا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

دفترچه خاطرات علی کیا کوچولو

من متولد ۲۵خرداد ۹۱ ام

بدون عنوان

آقا پسرمون از پله ها نزول ميفرمايند به تازگي به چه قشنگي !! باشد كه صعود فرمايند به همين زودي ! آآآآميييين ...
29 شهريور 1392

بدون عنوان

كلماتي كه علي كيا تا به امروز ياد گرفته: مامان-بابا-داي داي(دايي) ماه-اوما(خرما)-اينه(عينك) دد(در در)-باي باي وقتي ميريم بيرون زودي ماه و پيدا ميكني و نشون ماماو بابا ميدي وقتي ماهي رو ميبيني دهنت و باز و بسته ميكني وقتي ميري به سمت چيزي كه نبايد بري ميگي نه نه نه... قربونت برم لباسارو از تو كمد در مياري و بعدش ميذاري سر جاش و در كمد ميبندي  ميري سمت DVDو ميگي ناناي  وقتي چايي يا اتو و غذاي داغ و آتيش ميبيني ميگي جيس خلاصه شيطون بلا شدي پسرم ...
26 شهريور 1392

بدون عنوان

      يه چند روزي ميگيري از مبلا و راه ميري البته تنبل خان هم سناي تو بدون كمك راه ميرن تو يكم زيادي محتاطي ...
26 شهريور 1392

بدون عنوان

پري روز سه تايي باهم رفتيم پارك شما داشتي تاب بازي ميكردي كه يهو صداي اذان شنيدي و زودي دستاتو بردي دم گوشت و شروع كردي به اذان گفتن البته به سبك خودت ...
26 شهريور 1392

بدون عنوان

ديشب بله برون و عقد داي داي بود ساعت 9 بودرفتيم خونه عروس خانم ولي شما يكم بد خلقي كردي  منو بابايي مجبور شديم شمارو ببريم پيش عمه تا اذيت نكني مراسم خوب بود و داييم قاطي مرغا شد ...
20 شهريور 1392

بدون عنوان

بالاخره رسيديم پشت سرم درياچه است حيف كه داره خشك ميشه وقتي نگاش ميكني غصه ات ميگيره سفر خوبي بود حسابي خوش گذشت ...
14 شهريور 1392

بدون عنوان

صبح 3شنبه راه افتاديم به سمت شهر و ديار خودمون ناهارم تو زنجان خورديم  شمام كه عاشق كباب هستي و دلي از عزا در آوردي ...
14 شهريور 1392